|
|
|
|
|
|
|
پسرها از كار پدرشان سر در نياوردند . ولي بدستور پدر تركه درخت را در دست گرفتند . اولي گفت : بيينيد پدر ، و بعد تركه را براحتي از وسط به دو نيم كرد . پسر دوم گفت : اين كه كاري ندارد و خيلي آسان است . و به راحتي شاخه درخت را شكست . بعد پدر چند تركه را به آنها داد و از آنها خواست كه آنها را همزمان بشكنند . اينبار كار سخت بود و ديگر آن تركه هاي باريك درخت براحتي قابل شكستن نبودند . |
|
پدر گفت : شما هر كدام به تنهايي بمانند همين تركه نازك درخت هستيد و هر كسي مي تواند به راحتي شما را از بين ببرد ولي اگر شما با هم متحد باشيد ديگر هر كسي نمي تواند براحتي شما را در هم بشكند . اين پند را هميشه آويزه گوش خود قرار دهيد كه اين برترين تجربه زندگي من ، در اين ساليان دراز بوده است . |
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: کتاب قصه ، ،
برچسبها: